اسبار

لغت نامه دهخدا

اسبار. [ اَ س َ ] ( پهلوی ، ص ) اسوار. سوار. رجوع به فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 ص 223 شود.
اسبار. [ اَ ] ( اِخ ) قریه ای است بر باب حی شهر اصفهان و آنرا اسباردیس گویند و از آنجاست ابوطاهر سهل بن عبداﷲبن الفرخان الاسباری الزاهد، مجاب الدعوة. متوفی بسال 296 هَ. ق. ( معجم البلدان ).
اسبار. [ اَ ] ( اِخ ) یا اسپار یا اسفاربن شیرویةالدیلم. مؤلف مجمل التواریخ و القصص گوید: آغاز دولت آل بویه و اخبار ایشان ، آگاه باش که چون اسباربن سیرویة الدیلم ، بر شهر ری و نواحی آن مستولی شد مرداویج بن زیار الجیلی با وی بود از فرزندان پادشاه گیلان ، و نسبت ایشان به آغُش وهادان کشد که بعهد شاه کیخسرو ملک گیلان بوده ست ، و بعد از اتّفاق وحوادث بسیار اسپار شیرو با مرداویج یکی شد [ و ] وزیرش همچنین ، سبب آنرا که اسبار هزار هزار دینار زر نقد فرموده بود که بقلعه الموت برند که آن وقت خزانه آنجا بود، پس وزیر بسنگ درم وزن کرد [ و ] کمابیش سیصدهزار دینار از آن میان ببرد، و اسبار را این خیانت از او معلوم شد، پس وزیر مرداویج را در پادشاهی طمع افکند تا اسپار کشته شدبر دست مرداویج ، و پادشاهی او را صافی شد. ( مجمل التواریخ و القصص ص 388 و 389 ). و رجوع به اسفار شود.

فرهنگ فارسی

اسفار ابن شیرودیه الدیلم .

دانشنامه عمومی

اسبار ( به فرانسوی: Esbarres ) یک کمون در فرانسه با جمعیت ۷۶۳ نفر است که در Canton of Saint - Jean - de - Losne واقع شده است.

ویکی واژه

مرحله‌ای از باغداری که مرحله نخست در سال جدید بوده و باید ساقه‌ها و تا حدودی تنه تاک‌ها با اسبار کردن از زیر خاک بیرون بیاید. باغین اِسبار اِلَدِین؟ باغ‌ات را آماده کردی؟
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال آرزو فال آرزو فال پی ام سی فال پی ام سی فال تاروت فال تاروت