بازکشیده. [ ک َ / ک ِ دَ / دَ ] ( ن مف مرکب ) پهن شده. گسترده شده : چون میان سرای برسیدم [ احمدبن ابی داود ] یافتم افشین را بر گوشه صدر نشسته و نطعی پیش وی فرود صفه بازکشیده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 171 ). || محکم کرده. استوار: چون خیمه ای محکم بیک ستون است برداشته وطنابهای آن بازکشیده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 386 ).