لغت نامه دهخدا
زآنکه بینایی که نورش بازغ است
از عصا و از عصاکش فارغ است.مولوی.شاه آن دان کو ز شاهی فارغ است
بر مه و خورشید نورش بازغ است.مولوی.از سیاهی و سپیدی فارغ است
نور ماهش بر دل و جان بازغ است.مولوی.عارفا تو از معرف فارغی
چون همی بینی که نوربازغی.مولوی.پس ز جالینوس و عالم فارغ اند
همچو ماه اندر فلک ها بازغ اند.مولوی.