بکرات

لغت نامه دهخدا

بکرات. [ ب َ ک َ ] ( ع اِ ) حلقه های چند از حلیه شمشیر. ( ناظم الاطباء ). || ج ِ بَکرَه یا بَکَرَه. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). رجوع به بکرة شود. || ( اِخ ) چند کوه است بلند نزدیک بکرة. و چند پشته های سیاه است در رحرحان یا در راه مکه. ( منتهی الارب ).
بکرات. [ب ِ ک َرْ را ] ( ق مرکب ) مکرر. بدفعات. بارها : کفشگر... زن را بکرات بخواند. ( کلیله و دمنه ).

فرهنگ فارسی

بدفعات مکررا بارها چندین بار. یا بکرات و بمرات . بارها مکررا .
حلقه های چند از حلی. شمشیر ٠ یا جمع بکره ٠ یا چند کوه است بلند نزدیک بکره ٠ و چند پشته های سیاه است در رحرحان یا در راه مکه ٠
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم