آویزش

لغت نامه دهخدا

( آویزش ) آویزش. [ زِ ] ( اِمص ) جنگ :
بدانست کو را ز شاه بلند
ز رزم و ز آویزش آید گزند.فردوسی.سخن گفتن اکنون نیاید بکار
گه جنگ و آویزش و کارزار.فردوسی.بر این گونه تا خورز گنبد بگشت
وز اندازه آویزش اندرگذشت.فردوسی.بدان گیتی ارچندشان برگ نیست
همان به که آویزش و مرگ نیست.فردوسی.دو پایش فروشد بیک چاه سار
نبد جای آویزش و کارزار.فردوسی.چو خورشید بر چرخ گردان بگشت
از اندازه آویزش اندرگذشت.فردوسی.هر دو لشکر بجنگ مشغول شدند و آویزشی بود که خوارزمشاه گفت در مدت عمر چنین یاد ندارد. ( تاریخ بیهقی ). || علقه. علاقه. تعلق. پیوستگی. بستگی :
قدم را با حدوث آویزشی نیست
و گر آویزش است آمیزشی نیست.عطار. || در بیت ذیل محتمل است کلمه آویختن ، بر دار کردن ، یا مؤاخذه و بازپرس کردن یا سزا دادن باشد :
ز کارآگهان موبدی نیک خواه
چنان بد که برداشت روزی بشاه [ انوشیروان ]
که گاهی گنه بگذرانی همی
به بد، نام آنکس نخوانی همی
هم آن را دگرباره آویزش است
گنهکاراگرچند با پوزش است...فردوسی.

فرهنگ معین

( آویزش ) (ز ِ ) (اِمص . ) ۱ - آویختن . ۲ - تعلق ، پیوستگی . ۳ - جنگ ، نبرد.

فرهنگ عمید

( آویزش ) ۱. پیوستگی، بستگی.
۲. آویختگی، آویخته بودن.
۳. درآویختگی در جنگ.

فرهنگ فارسی

( آویزش ) ( اسم ) ۱ - عمل آویختن . ۲ - علقه علاقه تعلق پیوستگی . ۳ - جنگ نبرد مبارزه
پیوستگی، بستگی، آویختگی، آویخته بودن، در آویختگی در جنگ

ویکی واژه

(قدیم): از آویختن، جنگ و نبرد.
(مجاز): دلبستگی، دوستی. تعلق، پیوستگی.
به دار آویختگی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم