باخته

لغت نامه دهخدا

باخته. [ ت َ / ت ِ ] ( ن مف ) اسم مفعول از باختن است :
هزار کوفته دهر گشت ازو بمراد
هزار باخته چرخ گشت ازو بمرام.فرخی.- امثال :
حریف باخته با خود همیشه در جنگ است .
- باخته دل ؛ کسی که دل از دست داده.
- باخته رنگ ؛ کسی یا چیزی که لون اصلی خود را از دست داده. رنگ پریده.
- درباخته ؛ ازدست داده. باخته :
گویند رفیقانم در عشق چه سر داری
گویم که سری دارم درباخته در پائی.سعدی ( طیبات ).و رجوع به درباخته شود.

فرهنگ معین

(تِ ) (ص مف . ) ۱ - مغلوب در بازی . ۲ - شکست خورده در جنگ . ۳ - آن چه در قمار ببازند. ، پاک ~ کسی که همة دار و ندار خود را باخته و دارایی خود را از دست داده باشد.

فرهنگ عمید

۱. شکست خورده در قمار.
۲. مغلوب در بازی.
۳. (صفت مفعولی ) از دست داده شده، ازدست رفته.
۴. بازنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): پاک باخته، مال باخته.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - شکست خورده در بازی مغلوب در بازی . ۲ - مغلوب در جنگ . ۳ - ( اسم ) آنچه در قمار ببازند باخت . یا پاک باخته . کسی که هم. دار و ندار خود را باخته و دارایی خود را از دست داده باشد.

ویکی واژه

مغلوب در بازی.
شکست خورده در جنگ.
آن چه در قمار ببازند. ؛ پاک ~ کسی که همة دار و ندار خود را باخته و دارایی خود را از دست داده باشد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم