لغت نامه دهخدا
به آبیاری دولت بباغ نصرت شاه
بسال فتح گل خارمند شد بویا.خوندمیر مورخ.- آبیاری کردن ؛ آب دادن. مشروب کردن. آب پاشی کردن. آب زدن. سیرآب کردن.
ابیاری. [ اَب ْ ] ( ص نسبی ، اِ ) منسوب به ابیار. || دیبائی مُخطَّط و راه راه لطیف و نازک بافته و بهترین آن ابیاری کافوری بوده است :
از درج برد و مخفی و ابیاری و بمی
سرخط همی ستانم و تکرار میکنم.نظام قاری.نرمدست و قطنی و خاراو حبر
برد و ابیاری و مخفی آشکار.نظام قاری.بخطهای ابیاری و برد و مخفی
نوشتند القاب و مدح و مناقب.نظام قاری.رخت ابیاری و مثالی و تابستانی
ساده در زیر و خط آورده ببالا پندار.نظام قاری.اطلس است امرد و ابیاری سبز است بخط
پوستین صاحب ریش است و در آن هم اطوار.نظام قاری.کهلی آنروز که ریشت شمرند ابیاری
پیریت صوف سفید است گه استغفار.نظام قاری.|| نوعی کبوتر. || نوعی پرستو.