برداشتن

لغت نامه دهخدا

برداشتن. [ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) رفع. ( ترجمان القرآن ). رفع کردن. بلند کردن. ( آنندراج ). نبر. ( منتهی الارب ). بالا گرفتن. بر بردن. بالا بردن : الشغر؛ پای برداشتن سگ تا بول کند. ( تاج المصادر بیهقی ) :
فرود آمد از اسب دستان سام
سراپرده زد زال و برداشت جام.فردوسی.بپیچید کک را بدل تیره دود
بزد دست و برداشت از جا عمود.( ملحقات شاهنامه ).بنوک سنان پیل برداشتی
سپاهی بیک حمله برگاشتی.اسدی ( گرشاسب نامه ).آنگاه اشاره به علی کرد و بازوی علی برگرفت و برداشت. ( قصص ). چون این سخن بگفت و سربرداشت نظر کرد رود نیل را بدید که روان گشته. ( قصص ص 89 ). جبرئیل آنرا و دختران او را برداشت و بیرون شهر بنهاد. ( قصص ص 57 ). بروایت دیگر آن است که فرشتگان گردون را برداشتند و بر هوا بردند. ( قصص ص 142 ).
- آواز برداشتن ؛ بصوت بلند خواندن. بجهر خواندن. بانگ برداشتن.بصدای بلند آواز دادن. جهر. اجهار. بلند کردن آواز.( یادداشت مؤلف ) :
چو برداری میان شورم آواز
مر آواز ترا پاسخ دهد باز.فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).چو بت را بدینگونه بشکسته بود
ز پیش بت آواز برداشت زود.شمسی ( یوسف و زلیخا ص 312 ).شافعی را دو قول است در جدید گفت چندان آواز بردارد که خود شنود و در قدیم گفت اخفات نکند و آواز بردارد. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ).
بجایی ساز مطرب برکشد ساز
بجایی مویه گر بردارد آواز.نظامی.نگنجد آن ترنم اندرین ساز
مخالف باشد ار برداری آواز.نظامی.- آه برداشتن ؛آه بلند کشیدن :
بس پرده درید و آه برداشت
سوی در و دشت راه برداشت.نظامی.پرند از خوابگاه شاه برداشت
یکی دریای خون دید آه برداشت.نظامی.بیاد روی شیرین آه برداشت
غزل گویان و گریان راه برداشت.نظامی.- آهنگ برداشتن ؛ بصدای بلند نواختن آهنگ را :
نکیسا چون زد این افسانه بر چنگ
ستای باربد برداشت آهنگ.نظامی.- بانگ برداشتن ؛ فریاد برآوردن.نعره زدن :
چو آوردگه خوار بگذاشتند
بفرمود تا بانگ برداشتند.فردوسی.بوسهل را صفرا بجنبید و بانگ برداشت. ( تاریخ بیهقی ).

فرهنگ معین

(بَ تَ ) (مص م . ) ۱ - بلند کردن ۲ - تحمل کردن . ۳ - گرفتن . ۴ - دزدیدن . ۵ - از میان بردن . ۶ - فراگرفتن .

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ گذاشتن] چیزی را با دست بلند کردن، برگرفتن.
۲. [عامیانه، مجاز] تصرف کردن، صاحب شدن: زمین های خوب را خودشان برداشتند.
۳. (مصدر لازم ) دچار حالت یا کیفیتی شدن: کوزه شکاف برداشت.
۴. چیزی را از روی چیز دیگر ایجاد کردن: نسخه برداشت.
۵. فراگرفتن: درش راببند، بو همه جا را برداشت.
۶. جمع آوری کِشت و محصول کشاورزی.
۷. با خود بردن: بچه را برداشت رفت.
۸. [عامیانه، مجاز] دزدیدن، ربودن.
۹. [عامیانه] قطع کردن و جدا کردن عضوی از بدن: در عمل جراحی طحالش را برداشتند.
۱۰. کنار زدن: نقابش را برداشت.
۱۱. [قدیمی، مجاز] انتخاب کردن، گزین کردن.
۱۲. [قدیمی] به مقام بالا رساندن، مقام دادن.
۱۳. [قدیمی] پاک کردن، ستردن.
۱۴. [قدیمی] به دست آوردن، کسب کردن: مراد خویش برداشت.
۱۵. [قدیمی] شروع کردن، آغاز کردن.
۱۶. (مصدر لازم ) [قدیمی] طول کشیدن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- بلند کردن ( بادست ).۲- گرفتن اخذ. ۳- بالا بردن بلند کردن مرتفع نمودن . ۴- تحمل کردن بردباری نمودن برداشت کردن . ۵- اختیار کردن . برچیدن . ۶- درو کردن جمع آوری کردن محصول . یا آب برداشتن . آب کشیدن .

ویکی واژه

levare
sottrarre
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم