لغت نامه دهخدا
آنکه گه ناقص گهی کامل بود
نیست معبود خلیل آفل بود.مولوی.هم خر و خرگیر اینجا در گلند
غافلند اینجا و آنجا آفلند.مولوی.بانگ و صیتی جوکه آن خامل نشد
تاب خورشیدی که آن آفل نشد.مولوی.جز خیالی عارضی و باطلی
که بود چون صبح کاذب آفلی.مولوی.ج ، آفلین.
افل. [ اَ ] ( ع مص ) غایب و ناپدید شدن. || خشک شدن شیر حیوان شیرده. ( ناظم الاطباء ).
افل. [ اَ ف َل ل ] ( ع ص ، اِ ) تیغ رخنه دار. ( آنندراج ): سیف افل ؛ تیغ رخنه دار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). تیغ رخنه شده. ( از تاج المصادر بیهقی ). رخنه کارد و شمشیر. ( مهذب الاسماء نسخه خطی ). || ( اِخ ) نام شمشیر عدی بن حاتم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
افل. [ اَ ف َ ] ( ع مص ) شاد گردیدن. || خشک گردیدن شیر شیردهنده. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).