آرزومندی

لغت نامه دهخدا

( آرزومندی ) آرزومندی. [ رِ م َ ] ( حامص مرکب ) شوق. اشتیاق. پویه. تعطش. بَهْش. التیاع. توق. صبابت :
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
ندا آمد که واثق شو بالطاف خداوندی.حافظ.ورای حد تقریر است شرح آرزومندی.حافظ.حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتد
همانا بی غلط باشد که حافظ داد تلقینم.حافظ. || تَحنّن. نُزوع. نِزاع. || غَرض.
- آرزومندی نمودن ؛ تَشوّق. تَنوّق.
- آرزومندیها ؛ آمال. اشواق. مُنی ̍. اهواء. اطماع. امانی. شهوات. حاجات.

فرهنگ معین

( آرزومندی ) ( ~. مَ ) (حامص . ) ۱ - شوق ، اشتیاق . ۲ - حسرت . ۳ - غرض .

فرهنگ عمید

( آرزومندی ) ۱. میل، رغبت، شوق، اشتیاق.
۳. [قدیمی، مجاز] دل باختگی، عاشقی.

فرهنگ فارسی

( آرزومندی ) عمل و حالت آرزومند : ۱ - شوق اشتیاق . ۲ - حسرت تحسر. ۳ - غرض .
شوق اشتیاق

ویکی واژه

حالت آرزومند، شوق و اشتیاق. عشق، محبت.
حسرت. غرض.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم