لغت نامه دهخدا
- اقتصار کردن ؛ اکتفا کردن. بسند کردن :
بهتر ز خدمتش نشناسم در این جهان
از اینهمه بخدمت او کردم اقتصار.فرخی.خواهم بقای تو بزمان صدهزار سال
از من بدینقدر نکند اقتصار دل.سوزنی.|| ( اِمص ) کوتاهی. ایستادگی بر یک چیز. ( ناظم الاطباء ). || ( اصطلاح معانی و بیان ) کلام را کثیراللفظ و قلیل المعنی نمودن. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ).