لغت نامه دهخدا
آن پسر پاره دوز شب همه شب تا بروز
بانگ کند چون خروز اسکی بابوش کیمده وار.مولوی.
اسکی. [ اِ ] ( فرانسوی ، اِ ) آلت چوبین برای سریدن روی برف. پاچله.
اسکی. [ اِ ] ( اِخ ) رجوع باسکیا شود.
اسکی. [ اَ ] ( اِخ ) یکی از طوایف ساکن آمل. ( سفرنامه مازندران و استراباد رابینو ص 36 ).