انباشتن

لغت نامه دهخدا

انباشتن. [ اَم ْ ت َ ] ( مص ) پر کردن و مملو گردانیدن و انبار نمودن. ( برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). آکندن. ممتلی کردن. امتلاء. ( یادداشت مؤلف ). کبس. ( تاج المصادر بیهقی ). پر کردن جای عمیق بخاک و جز آن. ( شرفنامه منیری ) ( مؤید الفضلاء ). انباردن :
بدان کرد شاید نهان آفتاب
بدین شاید انباشت دریای آب.اسدی.درم زیر خاک اندر انباشتن
به از دست پیش کسان داشتن.اسدی ( گرشاسب نامه ص 160 ).به دُم رود جیحون بینباشتی
به دَم زنده پیلی بیوباشتی.اسدی ( گرشاسب نامه ص 40 ).جهان گشتی و رنج برداشتی
چو گنجی بینباشت بگذاشتی.اسدی ( گرشاسب نامه ص 353 ).جهان انباشت گوش من بسیماب
بدان تا نشنوم نیرنگ این زن.خاقانی.جوانان لشکر خندق بینباشتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 258 ). از خار و خاشاک و... بتعاون دستها فراهم آوردند و غوران خندق بینباشتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
ای دریغا گنج را بگذاشتم
آب حیوان را بخاک انباشتم.مولوی ( مثنوی ).زانباشتن چاه زنخدانْش بمشک
معلومم شد که دل برون ناید از او.سعید هروی ( از شعوری ج 1 ورق 122 الف ). || افشاندن. ( ناظم الاطباء ) :
ز بدکار چشم بهی داشتن
بود خاک در دیده انباشتن.فردوسی. || خیسانیدن. || ممزوج کردن. || خراب و ویران نهادن. ( ناظم الاطباء ).
- انباشته شدن ؛ انکباس. اندفان. ( تاج المصادر بیهقی ).
- برانباشتن ؛ پر کردن. انباردن :
ور سر بکشد خرد ز هشیاری
بر پشتش بار دین برانبارد.ناصرخسرو.جوابش چنین داد دانای دور
که با چون منی برمینبار جور.نظامی.

فرهنگ معین

(اَ تَ ) (مص م . ) پُر کردن .

فرهنگ عمید

۱. پر کردن.
۲. انبار کردن.

فرهنگ فارسی

انباردن، انباریدن، اوباشتن: انبارکردن، پرکردن ، انباشته: انبارده، پرکرده، رویهم ریخته، انبوه شده
( مصدر ) (انباشت انبارد خواهد انباشت بینبار انبارنده انباشته انبارش )

ویکی واژه

پُر کردن. انباشتن از دو کلمه اَن - باشتن تشکیل شده و در گویش بهاری پیاده شو از نو، معنی می‌دهد.
اندوختن. پر کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم