افتضاح

لغت نامه دهخدا

افتضاح. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) رسوا شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). آشکار شدن عیوب کسی. ( از اقرب الموارد ). پیدا و آشکار شدن عیب یا عیوب نهانی کسی. ( یادداشت بخط مؤلف ). رسوا کردن. ( المصادر زوزنی ). || ( اِمص ) مأخوذ از تازی ؛رسوایی. بی آبروئی. بدنامی. ( ناظم الاطباء ). رسوائی. ( غیاث اللغات ). فضیحت. ( یادداشت مؤلف ) :
آن یکی حرص از کمال مردیست
وان دگرحرص افتضاح و سردیست.مولوی.- افتضاح آمیز ؛ رسوائی بارآور.
- پرافتضاح ؛ بسیار رسوایی.
|| ظاهر و هویدا گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || شهرت یافتن چیزی. و فی الاساس «سمعتهم یقول افتضحنا فیک ؛ ای فرطنا فی زیارتک و تفقدک ». ( اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) رسوا شدن . ۲ - (اِمص . ) بی آبرویی .

فرهنگ عمید

رسوا شدن، بی آبرو شدن، رسوایی.

فرهنگ فارسی

رسواشدن، بی آبروشدن ، رسوایی
۱ - ( مصدر ) رسوا شدن بی آبرو گردیدن بدنام گشتن . ۲ - ( اسم ) بی آبرویی بدنامی . جمع : افتضاحات .

ویکی واژه

رسوا شدن.
بی آبرویی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فرشتگان فال فرشتگان فال سنجش فال سنجش فال تک نیت فال تک نیت فال چوب فال چوب