آشنا کردن

لغت نامه دهخدا

اشناکردن. [ اَ ک َ دَ ]( مص مرکب ) شنا کردن. رجوع به شنا و شنا کردن شود.

فرهنگ فارسی

( آشنا کردن ) ( مصدر ) ۱ - آشنا کردن کسی بدیگری . معرفی کردن کسی را بدیگری آشنا ساختن . ۲ - نزدیک کردن کارد و شمشیر و مانند آن بچیزی نه بدان حد که برد : خنجر را بگلو او آشنا کرد .
( مصدر ) شنا کردن .

ویکی واژه

آشنا‌کردن
شناساندن. وسیله شناخت و ارتباط کسی را با چیزی یا کسی فراهم کردن؛ عادت دادن، مأنوس کردن، خو گرفتن. ما سعی می‌کنیم خودمان را با همین زندگانی آشنا کنیم. «مسعود»
(قدیمی): شنا کردن. ز دیده‌ام شده یک چشمه در کنار روان/ که آشنا نکند در میان آن ملّاح «حافظ»
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم