لغت نامه دهخدا
گر انبازی بدین اندر ز حیلتگر جدا کردی
و گر نی مر مرا با تو بدین در نیست انبازی.ناصرخسرو.دانه به انبازی شیطان مکار
تا ز یکی هفتصد آید ببار.نظامی.نیست یکی ذره جهان نازکش
پای ز انبازی او بازکش.نظامی.خطاب خسرو انجم کنون بگردانند
که مصلحت نبود خسروی بانبازی.ظهیر فاریابی.اندرین موسم انباز کرم [ کلم ؟ ] لوزینه ست
از سخای تو شود ساخته این انبازی.سوزنی.چون بانبازیست عالم برقرار
هر کسی کاری گزیند زافتقار.مولوی.خبیث را چو تعهد کنی و بنوازی
بدولت تو نگه می کند بانبازی.( گلستان ).با چنین یار که ما عقد محبت بستیم
گر همه مایه زیان می کند انبازی به.سعدی.|| در شواهد زیر ظاهراً اصطلاح طبی است و معنی علت یا «اختلال در عضوی که باعث بروز مرض در عضوی دیگر شود» می دهد : آب که بچشم فرود آید اگر بابتدا بود و علامات پدید آمده بود و دیدار هنوز بازناداشته بود علاج پذیر بود و آسان بود و بازچن [ چون ] مستحکم شده بود و دیدار بازداشته بود علاج دشوار بود و این بیماری خاص بود و بانبازی معده بود... ( هدایةالمتعلمین چ دانشگاه مشهد صص 280 - 281 ).آفتها که بانبازی دیگر افتد یا به انبازی دماغ یا به انبازی دیگر افتد یا به انبازی نخاع یا به انبازی دل یا به انبازی دیگر احشاء. ( ذخیره خوارزمشاهی ).