آهخته

لغت نامه دهخدا

( آهخته ) آهخته. [ هَِ ت َ / ت ِ ] ( ن مف ) آهیخته. آخته. آهنجیده. لنجیده. برکشیده. کشیده. بیرون کرده. برآورده. مسلول. مُشهَّر. افراخته. افراشته :
رزبان برزد سوی رز گامی را
غرضی را و مرادی را، کامی را
برگرفت از لب رف [ آنگه ] جامی را
بر لب جام نگاریده غلامی را
داده در دستش آهخته حسامی را
بر دگر دستش جامی و مدامی را.منوچهری. || برانگیخته. برافژولیده. تحریض شده :
بیازم بدین کار ساسانیان
چو آهخته شیری که گردد ژیان
ز دفتر همه نامشان بِسْتُرَم
سر تخت ساسان به پی بسپرم.فردوسی.و رجوع به آهختن شود.

فرهنگ عمید

( آهخته ) برکشیده، برآورده، آهیخته، آخته: غمزهٴ ساقی به یغمای خرد آهخته تیغ / زلف جانان از برای صید دل گسترده دام (حافظ: ۶۲۲ ).

فرهنگ فارسی

( آهخته ) ( اسم ) ۱ - کشیده بر کشیده بیرون آورده . ۲ - بر انگیخته تحریص شده .

ویکی واژه

صفت مفعولی از آهختن؛ آهیخته. درختی بود بزرگ، شاخ‌های آهخته از او جَسته. «نصرالله منشی»
آهخته ممکن است تصحیف شده آهیخته باشد و این کلمه اخیر در زبان معیار باستان به صورت آه - یِخدهِ یعنی کسی او را آه و نفرین بر زمین زده یا نابود کرده است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم