بزرگان. [ ب ُ زُ ] ( اِ ) ج ِ بزرگ. اعاظم. امجاد. اماجد. اکابر. اشخاص بزرگ و مهم. سران. اعیان.اشراف. امیران. ( از یادداشتهای دهخدا ) : همان اندریمان که پیروز گشت بکشت از بزرگان ما سی وهشت.فردوسی.همه اعیان و بزرگان درگاه نزدیک وی رفتند. ( تاریخ بیهقی ). بزرگانْش گفتند کز بیش و کم اگر بخت یاور بود نیست غم.اسدی.گوئی که از نژاد بزرگانم گفتاری آمدی تو نه کرداری.ناصرخسرو.و بمشایعت او جمله لشکر و بزرگان برفتند. ( کلیله و دمنه ). پیش بزرگان ما آب کسی روشن است کآب ز پس میخورد بر صفت آسیاب.خاقانی.بباید ساختن با داغ دوری که عیب است از بزرگان ناصبوری.نظامی.امراء خراسان و بزرگان اطراف در مجلس او صف کشیدند و پیش تخت او بایستادند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 176 ). بزرگان ِ پس رفته نشتافتند.امیرخسرو.سخنی بی غرض از بنده مخلص بشنو ای که منظور بزرگان حقیقت بینی.حافظ.
فرهنگ فارسی
جمع بزرگ اعاظم .
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] بازرگان (۲) (یا بَزِرگان)، صورت ترکی کلمه فارسی «بازَرگان» است. در ترکی عثمانی این واژه در مورد تجار مسیحی و به ویژه تجار یهودی به کار می رفت. مناصب مرتبط با بزرکان بعضی از آنان در دربار یا در نیروهای مسلح عثمانی مناصبی یافته بودند؛ از آن جمله اند: «بازرگان باش ی»، یعنی رییس تدارک منسوجات برای خانواده سلطنتی ، و «اُجاقْ بازرگانی»، یعنی پیش کار و ناظر خرج که معمولاً یونانی یا یهودی بود و پرداخت مواجب و تدارک ملزومات ینی چری را بر عهده داشت. این منصب ها در بعضی از خانواده ها بتدریج موروثی شده بود.