بصل

لغت نامه دهخدا

بصل. [ ب َ ص َ ] ( ع اِ ) پیاز. بصلة یکی ، و منه المثل : هو اکسی من البصل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 26 ) ( غیاث ) ( آنندراج ) ( مؤید الفضلاء ). پیاز که یکی از بقولات مأکول است. ( ناظم الاطباء ). سوخ. ( حاشیه فرهنگ اسدی خطی نخجوانی ). پیاز گویندبهترین وی سفید بود. ( اختیارات بدیعی ) :
تو بصل نیز هم نمیدانی
بیهده ریش چند جنبانی.سنایی.رجوع به پیاز شود. مؤلف مخزن الادویه آرد: پیاز نامند و بهندی نیز بدین نام مشهوراست. ماهیت آن بری و بستانی میباشد، بری آن در چشمه سارها و کوه ها کثیرالوجود و طعم و برگ و بوی آن مانند پیاز و این را بترکی کومران نامند و قویتر از بستانی است و بستانی آن سفید و سرخ و بزرگ بالیده و کوچک میباشد بهترین همه سفید بزرگ بالیده آبدار آن است. ( مخزن الادویه ). || موسیر. قرط. ( دزی ج 1 ص 92 ) .
- بصل صغیر ؛ بصل طری. بصل العسقلانی. ( دزی ج 1 ص 92 ).
- شتل بصل ؛ بصل اخضر. ( دزی ج 1 ص 92 ).
|| خود آهنین. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) : و بیاد گوشت قدید خام را پخته میخوردند، و در جستجوی بِرَنج ماشی میگشتند و بیاد پیاز، بصل میخاییدند... ( دره نادره چ انجمن آثار ملی 1341 هَ. ش. ص 309 ). سلامت را از خود نزع و بِکِساءدرع و بصل «اکسی من البصل » مکتسی گشته... ( ایضاً همان کتاب ص 417 ).
- اقلیم البصل ؛ ( اِخ ) در اشبیله است. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(بَ صَ ) [ ع . ] ( اِ. ) پیاز.

فرهنگ عمید

پیاز.

فرهنگ فارسی

پیاز
( اسم ) پیاز
پیاز . بصله یکی و منه المثل هوا کسی من البصل . پیاز که یکی از بقولات ماکول است . سوخ . پیاز گویند بهترین وی سفید بود . یا موسیر .

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
پیاز، ، آن درباره بنی اسرائیل است از موسی آمده است.

ویکی واژه

پیاز.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ورق فال ورق فال ارمنی فال ارمنی فال آرزو فال آرزو فال ماهجونگ فال ماهجونگ