بزرگ شدن

لغت نامه دهخدا

بزرگ شدن. [ ب ُ زُ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) بالیدن. ( یادداشت بخط دهخدا ). عظم. عظامة. ( منتهی الارب ). استعظام. ( تاج المصادر بیهقی ). کبارة. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). از درجات خردی گذشتن و به کلانی رسیدن. از سنین کودکی بالیدن و بزاد برآمدن :
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود.( گلستان ). || محترم شدن. مقام و منزلت یافتن :
تو یاد هرکه کنی در جهان بزرگ شود
مگر که دیگرش از چشم خویش بگذاری.سعدی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- عظیم شدن کلان شدن. ۲- فراخ گردیدن وسیع شدن.۳- عظیم الجثه گردیدن . ۴- توانا شدن قوی شدن . ۵- با شائ ن و شوکت شدن . ۶- رئیس شدن سرور گردیدن . ۷- بالغ شدن بحد رشد رسیدن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم