بخس. [ ب َ ] ( ص ) پژمرده و فراهم آورده. ( برهان قاطع ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ). پژمرده و افسرده و منقبض و درهم کشیده.( ناظم الاطباء ). گداخته و پژمرده. ( غیاث اللغات ). || ( اِ ) پوستی که از حرارت آتش چین چین و درهم کشیده و پژمرده شده باشد. ( برهان قاطع ). پوستی که تف آتش بدان رسیده باشد. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). برهم آمدن دل بسبب غمی یا طپشی. ( از برهان قاطع ). || فروپژمردن از غم. ( فرهنگ اسدی ). پژمرده شدن. ( شرفنامه منیری ). آزردگی و رنجیدگی دل. افسردگی و پژمردگی از اندوه و یا از بیماری. ( از ناظم الاطباء ). || گداز و رنج و تابش دل. ( برهان قاطع ). گرمی و تاب. ( ناظم الاطباء ). گداز و رنج. ( شرفنامه منیری ) ( از فرهنگ سروری ). || عشوه و خرام. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). عشوه. ( شرفنامه منیری ) ( فرهنگ سروری ). عشوه و کرشمه و ناز ودلفریبی و خرام و رفتار با تبختر. ( ناظم الاطباء ). بخس. [ب َ ] ( ع مص ) کاستن حق کسی را. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). کاستن. ( از اقرب الموارد ). نقصان کردن. ( غیاث اللغات ). بکاستن. ( تاج المصادر بیهقی ). || کور کردن چشم و برکندن آن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). کور کردن. لغتی است در بخص. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به بخص شود. || بیداد کردن بر کسی. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). ظلم کردن کسی را. ( ناظم الاطباء ). ستم کردن. ( از تاج العروس ) و قوله تعالی : و لاتبخسوا الناس ؛ ای لاتظلموهم . ( تاج العروس ). بخس. [ ب َ ] ( ع ص ) کم و اندک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). ناقص. ( از اقرب الموارد ) ( غیاث اللغات ) : و شروه بثمن بخس. ( قرآن 20/12 )؛ بفروختند او را ببهایی کاسته خست. ( کشف الاسرار ج 5 ص 28 ). - بثمن بخس فروختن ؛ ببهای اندک فروختن. - بخس پذیرفتن ؛ کاهش یافتن : انواع ارتفاعات در مراتع و مزارع بخس و نقصان پذیرفت. ( سندبادنامه ص 122 ). || زمینی که بی آب دادن برویاند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). زرعی که به آب باران زراعت شود. ( از اقرب الموارد ). زمینی که بر دهد بی آب دادن. ( مهذب الاسماء ). زمینی که با آب باران زراعت کنند. ( از برهان قاطع ). زمینی که بی آب دادن ، به آب باران مزروع شود. للم. ( از فرهنگ رشیدی ) ( از فرهنگ جهانگیری ). زمینی که بی آب و پژمرده باشد و بباران سبز شود. دیم. ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ) : و هیچ آب روان نباشد و نه کاریز وهمه غله ایشان بخس است. ( فارسنامه ابن البلخی ص 140 ). و غله آنجا ( غندجان ) بخس باشد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 143 ). و غله آنجا [ خشت و کمارج ] بعضی بخس است و بعضی باریاب. ( فارسنامه ابن البلخی ص 143 ). وهمه غله ایشان [ کازرون ] بخس باشد و اعتماد بر باران دارند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 145 ). محصولی که از مردم بازارنشین ستانند. ( ناظم الاطباء ). || آنچه عشاران بعد گرفتن صدقه بحیله مزد گیرند. ( ناظم الاطباء ). || پول قلب ناسره. ( برهان قاطع ). پول قلب و ناسره. ( ناظم الاطباء ). زر قلب. زر ناسره. ( غیاث اللغات ).
= بخسیدن ۱. ناقص. ۲. کم، اندک. ۳. زمینی که بدون آبیاری حاصل می دهد، زراعت دیم.
فرهنگ فارسی
ناقص، اندک، کم، زراعت دیم ( صفت ) ۱ - پژمرده فراهم آمده . ۲ - ( اسم ) پوستی که از حرارت آتش چین چین و در هم کشیده و پژمرده باشد . ۳ - بهم آمدگی دل بسبب غم یا تپش . ۴ - رنج اندوه . کاستن حق کسی را کاستن .
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] بخس به معنای کم گذاشتن در معامله از روی خیانت و ظلم است (کم فروشی). ۱. ↑ مصباح الفقاهة،ج۱، ص۳۸۴. فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام،ج ۲، ص۷۲. ... [ویکی الکتاب] معنی بَخْس: کم و ناچیز(بخس به معنای نقص در وزن و اندازهگیری است ) معنی لَا یَبْخَسْ: کم نکند(از "بخس "به معنای نقص در وزن و اندازهگیری است ) معنی لَا یُبْخَسُونَ: از آنان کاسته نخواهد شد(از "بخس "به معنای نقص در وزن و اندازهگیری است ) معنی لَا تَبْخَسُواْ: کم نکنید - نکاهید(از "بخس "به معنای نقص در وزن و اندازهگیری است ) تکرار در قرآن: ۷(بار) ناقص کردن. کم کردن. از نقصان نمیترسد او را به قیمت کم و ناقص فروختند، بخس در آیه صفت و یا اسم مصدر است. راغب آن را کم کردن از روی ظلم معنی کرده و در قاموس آمده که آن به معنای نقص و ظلم است، با تدبّر در استعمال قرآن قول راغب اقرب به نظر میرسد زیر موارد بکار رفتن آن توأم با ظلم است حتی در سوره یوسف. در آیه و نظائر آن «اَشْیائَهُمْ» بدل اشتمال است از «الناس». تدبّر در آیات نشان میدهد که بَخس در نقصان کَمِیّ و کیفی هر دو به کار میرود مثلاً در آیه ، به نظر میآید که مراد از «تَبْخَسُوا» تعییب اشیاست یعنی بر متاع دیگران عیب نگیرید و آن چنان که گفته شد نقصان کیفی است.