بجس

لغت نامه دهخدا

بجس. [ ب َ ج َ ] ( ص ) نرمی. سستی. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || نرمه بینی و آن پره بینی است. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( برهان ).
بجس. [ب َ ] ( ع مص ) آب راندن و رفتن آن ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ). راندن آب را. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). برآمدن و روان گردیدن آب . || شکافتن ریش را. ( ناظم الاطباء ).
بجس. [ ب َ ] ( ع ص ) آب روان و جاری. ( ناظم الاطباء ).
بجس. [ ب ُج ْ ج َ / ب ُ ] ( ع ص ) ابرهای ریزان. ( ناظم الاطباء ).

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
شکافته شدن. شکافتن. از آن سنگ، دوازده چشمه بشکافت. راغب گوید: بجس اکثراً در چیزی که از محلّی تنگ بیرون آید، به کار می‏رود و انفجار از آن اعمّ است. بجس لازم و متعدی هر دو آمده است. در اقرب الموارد گفته «بَجَسَ الماء:فَجَرَه - بجس الماء: انفجر».
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم