بجای

لغت نامه دهخدا

بجای. [ ب ِ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) بجا. درمحل. درمکان. به مکان :
ببالا و دیدار و فرهنگ و رای
زریر دلیر است گوئی بجای.فردوسی. || بموقع. مناسب. || ساکن. بی حرکت. ایستاده. ثابت. || برجای. باقی. جانشین. باقیمانده. وارث. || باقی. پایدار. ثابت :
چو دریا و کوه و زمین آفرید
بلند آسمان از برش برکشید
یکی تیزگردان و دیگر بجای
بجنبش ندادش نگارنده پای.فردوسی.بعد بسی گردش بخت آزمای
او شد و آوازه ٔعدلش بجای.نظامی. || ( حرف اضافه مرکب ) بجای ِ ( در حالت مضاف )؛ در عوض ِ. عوض ِ. بدل ِ :
فردا نروم جز بمرادت
بجای سه بوسه دهمت شش.خفاف.خز بجای ملحم و خرگاه
بدل باغ و بوستان آمد.رودکی.زره کرد پوشش بجای حریر
به بازی کمان خواست با گرز و تیر.اسدی.شه بجای حاجبان خود پیش رفت
پیش آن مهمان غیبی خویش رفت.مولوی. || بجای ِ ( در حالت مضاف )؛ درباره ٔ. درحق ِ. درموردِ :
بجای شماآن کنم در جهان
که با کهتران کس نکرد از مهان.فردوسی.بدکنش بد بجای خویش کند
هم بر او فعل زشت او مارست.ناصرخسرو.دهرنکوهی مکن ای نیک مرد
دهر بجای من و تو بد نکرد.نظامی.بد با تو نکرد هر که بد کرد
کان بد بیقین بجای خود کرد.نظامی.آن را که بجای تست هر دم کرمی
عذرش بنه ار کند به عمری ستمی.سعدی.و رجوع به جا و جای و بجا شود.

فرهنگ معین

(بِ یِ ) (حراض . ) ۱ - در حق کسی ، برای کسی . ۲ - از جهت ، از حیث . ۳ - در برابر، در مقابل (برای مقایسه ).

فرهنگ فارسی

بجا در محل .

ویکی واژه

invece
در حق کسی، برای کسی.
از جهت، از حیث.
در برابر، در مقابل (برای مقایسه)
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال رابطه فال رابطه فال درخت فال درخت فال زندگی فال زندگی فال جذب فال جذب