باهک

لغت نامه دهخدا

باهک. [ هََ ] ( اِ )شکنجه. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان قاطع ). سیاست. آزار. ( ناظم الاطباء ). اذیت. ( فرهنگ ضیاء ). شکنجه کردن. زدن. ( فرهنگ اسدی ). || کیستار. ( ناظم الاطباء ). || در بیت ذیل از ابوشعیب به معنی ببک و ببه و نی نی و مردم و مردمک چشم است و یا صورتی است از ببک :
دلمان چو آب بادی تنمان بهار با دی
از بیم چشم حاسد، کش کنده باد باهک .ابوشعیب.و نیز رجوع به ابوشعیب شود.

فرهنگ معین

(هَ ) ( اِ. ) مردمک چشم .

فرهنگ عمید

۱. شکنجه، آزار: دلمان چو آب بادی، تنمان بهار بادی / از بیم چشم حاسد، کش کرده باد باهک (ابوشعیب: شاعران بی دیوان: ۱۶۶ ).
۲. مردمک چشم.

فرهنگ فارسی

( اسم ) مردمک چشم .

فرهنگ اسم ها

اسم: باهک (پسر) (فارسی) (تلفظ: bahak) (فارسی: باهک) (انگلیسی: bahak)
معنی: نام جد آذرباد ماراسپند

ویکی واژه

مردمک چشم.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال تاروت فال تاروت فال کارت فال کارت فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی