لغت نامه دهخدا
همه تفاخر آنان بجود و دانش بود
همه تفاخراینان بغاشیه است و جناغ.منجیک.ایشان بعزیمت رفتند و اینان بخراسان آمدند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 102 ). گفت شما چه مردمانید، گفتم منم ابرون و اینان فلان و فلان. ( تاریخ بخارا ). اسماعیل علیه السلام از هاجر بزاد پس ساره را حسد آمد گفتا اینانرا از پیش من ببرید. ( مجمل التواریخ و القصص ). آورده اند که سپاه دشمن بی قیاس بود و اینان اندک و جماعتی آهنگ گریز کردند. ( گلستان ).
من ترک مهر اینان در خود نمیشناسم
بگذار تا بیاید بر من جفای آنان.سعدی.مظهر صنع رأی اینان است
جنت عدن جای اینانست.اوحدی.شراب لعل کش و روی مه جبینان بین
خلاف مذهب آنان جمال اینان بین.حافظ.