لغت نامه دهخدا
مکان علمست نفست را زبان اندیشه رهرو
نزولت پایه او نی عروجت منزل ایقان.ناصرخسرو.با خود گفتم اگر بر دین اسلاف بی ایقان و تیقن ثبات کنم همچو آن جادو باشم. ( کلیله و دمنه ).
مرد ایقان رست از وهم و خیال
موی ابرو را نمی گوید هلال.مولوی.به علم ار بگذری ز اسلام و ایمان
یقین اندررسی در ملک ایقان.شبستری.- ایقان بالشی ؛ علم پیدا کردن بحقیقت چیزی بنظر استدلال و به همین جهت خداوند متعال متصف بیقین شود. ( تعریفات ).