لغت نامه دهخدا
اناس. [ اُ ] ( ع اِ ) مردمان. ( ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( فرهنگ فارسی معین ). مردم. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). انس. ناس. ( فرهنگ فارسی معین ) : یوم ندعوا کل اناس بامامهم. ( قرآن 71/17 ).
نبید خور که بنوروز هرکه می نخورد
نه از گروه کرام است و نز عداد اناس.منوچهری.و گاهی الف آنرا حذف کنند و ناس و با الف و لام الناس گویند. ( از ناظم الاطباء ). و رجوع به ناس شود.
- ابواناس ، ام اناس ؛ از کنی است. ( از ناظم الاطباء ).
- ام اناس ؛ دختر ابوموسی اشعری و دختر قرط که جده عبدالمطلب و نیز جده اسماء دختر ابوبکر بود. ( از ناظم الاطباء ).
اناس. [ اُ ] ( اِخ ) شهریست در کرمان از نواحی روذان و در سرحد فارس و کرمان واقع است. ( از معجم البلدان ).