لغت نامه دهخدا
سپیدرویم چون روز تا بمدحت تو
سیاه کردم چون شب دفاتر و الواح.مسعودسعد.پیش مسند سلطان طارمی زده و الواح و عضادات آن بمسامیرو شفشهای زر استوار کرده. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. ص 334 ).
هر شبی از دام تن ارواح را
میرهانی میکنی الواح را.مولوی ( مثنوی ). || جزئی از بخش چهارم اقسام چهارگانه آلات موسیقی قدیم ایران ، و جزوی از سازهایی که برای هر صدا یک سیم دارند. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به لوح شود.
- الواح سلاح ؛ سلاحی که میدرخشد همچون شمشیر و نیزه ومانند آن. و رجوع به الواح السلاح شود.
|| ( اِخ ) نام کتابی است در حکمت تصنیف شیخ شهاب الدین مقتول. ( فرهنگ نظام ).