استبر

لغت نامه دهخدا

استبر. [ اِ ت َ ] ( ص ) ستبر. سطبر. ( برهان ). گنده. ضخیم. غلیظ. ( سروری ) ( برهان ). هنگفت. قماش غلیظاست که آنرا بکاف فارسی مضموم گنده گویند و استبرق و ستبرق معرّب آنست. ( انجمن آرای ناصری ) :
دو بازویش استبر و پشتش قوی
فروزان از آن فرّه خسروی.دقیقی.

فرهنگ معین

(اِ تَ ) (ص . ) نک ستبر.

فرهنگ عمید

= ستبر: دو بازوش استبر و پشتش قوی / فروزان از او فرۀ خسروی (دقیقی: ۱۱۴ ).

ویکی واژه

نک ستبر.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال درخت فال درخت فال احساس فال احساس فال چای فال چای