اریب. [ اَ ] ( ع ص ) خردمند. ( صراح ) ( مهذب الاسماء ). بخرد. عاقل. ( آنندراج ) ( کنز اللغات ). زیرک. دانا. ( وطواط ) ( آنندراج ). اَرِب. ج ، ارباء. ( مهذب الاسماء ): ادیبی اریب. اریب. [ اُ ] ( ص ) محرف. ( جهانگیری ) ( برهان ). کج. منحرف. قیقاج ( بترکی ). ( برهان ). اُریف. اریو. ( رشیدی ). وریب و این اریب اصل کلمه مُورب عرب است ، یا هر دو زبان این کلمه را داشته اند و مؤلف غیاث اللغات گوید: این [ کلمه ] اماله وراب است بعد ابدال واو بهمزه : سر بتاب ازحسد و گفته پر مکر و دروغ چرب کن مغز و مخر جامه پرکوس و اریب.ناصرخسرو. || ( اِ ) کجی. کج رفتن. ( غیاث ) : یک قدم چون رُخ ز بالا تا نشیب یک قدم چون پیل رفته در اریب.مولوی.
۱. کج، خمیده. ۲. (قید ) به صورت کج: کمد را اریب گذاشته بود. * بر (به ) اریب: [قدیمی] (قید ) به صورت مایل و کج: یک قدم چون رخ ز بالا تا نشیب / یک قدم چون پیل رفته بر اریب (مولوی: مجمع الفرس: اریب ). عاقل، خردمند، دانا.
فرهنگ فارسی
۱ - ( صفت ) محرف کج منحرف قیقاج . ۲ - ( اسم ) کجی .
فرهنگستان زبان و ادب
{biased} [آمار، ریاضی] ویژگی یک برآوردگر که امید ریاضی آن برابر با مقدار پارامتر مورد برآورد نباشد