لغت نامه دهخدا
( آروق ) آروق. ( اِ ) این کلمه را اوحدی به معنی آروغ آورده و با عیّوق قافیه کرده است و این تسامحی است شایسته بی قیدی و وارستگی این مرد:
با چنین خوردن و چنین آروق
کی بری رخت خویش بر عیّوق ؟اوحدی.
آروق. ( اِخ ) نام محلی در 2700گزی دوراهه بناب، میان قلعه جق و حسین آباد.
اروق. [ اَ وَ ] ( ع ص ) اسبی که سوار آن نیزه را میان هر دو گوش آن دراز کرده باشد. ( منتهی الارب ). مقابل اَجم. || آنکه دو دندان علیای او دراز باشد. ( منتهی الارب ). درازدندان. ( زوزنی ).دندان دراز. ( مهذب الاسماء ). ج، روق. ( منتهی الارب ).
اروق. [ اَ ] ( ترکی - مغولی، اِ ) اروغ. اولاد. احفاد. خاندان: و گفت خدای بزرگ چنگیزخان و اروق او را برکشید. ( جامع التواریخ رشیدی ).
اروق. [ اَ ] ( ترکی، اِ ) به ترکی مشمش است. ( فهرست مخزن الادویة ). اروک. ( تحفه ٔحکیم مؤمن ). زردآلو. و امروز ترکان اَریک گویند.
اروق. [ ] ( اِخ ) برادر بوقا معاصر سلطان احمد و ارغون ایلخانان ایران. و اروق حاکم بغداد بود. ( حبیب السیر جزو 1 از ج 3 ص 43 و 44 ).