اختلال

لغت نامه دهخدا

اختلال. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) درماندن شتران در علف شیرین. || گذرانیدن در چیزی نیزه را و دوختن بآن. || حاجتمند شدن بسوی چیزی یا کسی. نیازمند شدن. لاغر و کم شدن گوشت کسی. || لاغر شدن جسم کسی. نزار شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || بهم وادوختن. بهم بازدوختن. ( تاج المصادر بیهقی ). || سرکه گردیدن عصیر. || سرکه ساختن. || سرکه انداختن. || سست و تباه شدن کار. زیان رسیدن بکارها. نادرست شدن کار. نابسامانی. بی سر و سامانی. بی سامانی. بی نظمی. بی ترتیبی. خلل پذیرفتن. ( مؤید ). بخلل شدن کاری. ( تاج المصادر بیهقی ). تباهی. || نقصان عقل. آشفتگی فکر. اختلال حواس :
وقت بازی کودکان رازاختلال
می نماید آن خزفها زرّ و مال.مولوی.- اختلال بصر ؛ عدم انتظام قوه بینائی.
- اختلال حواس ؛ پراکندگی و پریشانی حواس.
- اختلال دماغ ؛ پریشانی حواس. عدم انتظام اعمال مغز.
- اختلال دماغ داشتن ؛ پریشانی و اختلال حواس داشتن. رجوع به خَبْط شود.
- اختلال عقل ؛ عدم انتظام اعمال مغز. دیوانگی.

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) درهم و بر هم شدن کار، خلل پذیرفتن . ۲ - (اِمص . ) بی سروسامانی .

فرهنگ عمید

۱. تباه شدن و درهم و برهم شدن کار.
۲. به هم خوردگی، آشفتگی، نابسامانی، بی سروسامانی.

فرهنگ فارسی

خلل پذیرفتن، درهم برهم شدن وتباه شدن کار، بهم خوردگی و آشفتگی، نابسامانی، بی سروسامانی

فرهنگستان زبان و ادب

{jamming, parasite} [علوم نظامی] نشانک الکترونیکی ناخواسته ای که معمولاً در سامانه های مخابراتی همراه با نشانک صدا یا تصویر دریافت می شود و آن را مخدوش می کند متـ . پارازیت
{disorder} [پزشکی] ناهنجاری کارکردی و حالت مرض‍ی جسمی یا ذهنی
{jamming} [علوم نظامی] ایجاد نشانک های غیرمطلوب در دستگاه گیرنده یا مختل شدن ارتباط به وسیلۀ امواج مزاحم که سبب کم شدن اثر دستگاه های مخابراتی و ردیابی امواج شود

ویکی واژه

disfunzione
درهم و بر هم شدن کار، خلل پذیرفتن.
بی سروسامانی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال رابطه فال رابطه فال تک نیت فال تک نیت استخاره کن استخاره کن فال انبیا فال انبیا