لغت نامه دهخدا
ابلی. [ اَ ب ُ ] ( اِ ) به لوترا، شرم ِ مرد.
ابلی. [ اُ لی ی ] ( اِخ ) نام کوهی معروف نزدیک اجا وسلمی ، دو کوه قبیله طی و در آنجا مردابی است به پهنای هفت فرسنگ که آب باران در آن گرد آید، تلخ مزه.
ابلی. [ اُ ب ُل ْ لی ی ] ( ص نسبی ) منسوب به اُبُلّه : و از ابله دستار و عمامه ابلی خیزد. ( حدود العالم ).
ابلی. [ اِ ب ِ لی ی ] ( ع ص نسبی ) رجل ابلی ؛ مردی اشتردار. ( مهذب الاسماء ).
ابلی. [ اَ لا ] ( ع ن تف ) کهنه تر.