لغت نامه دهخدا
انتصار. [ اِ ت ِ ] ( مأخوذ از ع ، اِمص ) کینه کشی. انتقام : بر عزم انتصار و طلب ثار بر جانب قومش رحلت کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 72 ). ایلک خان بسر انتصارشد و با انصار خویش روی ببرادر نهاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 332 ). جز انتصار و طلب ثار روی ندید و جز حرکةالمذبوح چاره ندانست. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 26 ).