اعجام

لغت نامه دهخدا

اعجام. [ اَ ] ( اِخ ) بمعنی عَجَم. ( ناظم الاطباء ).
اعجام. [ اِ ] ( ع مص ) سخن گفتن بزبان عجم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). اعجام کلام ؛ یعنی به عجمه سخن گفتن مثل آن که گویند: «یرید ان یعربه فیعجمه »؛ یعنی بعجمی آورد آنرا و مراد آن است که در آن غلط و نادرست وجود دارد. ( از اقرب الموارد ). سخن گفتن بزبان عجم. || خلاف اعراب گذاشتن. ( از اقرب الموارد ). خلاف اعراب. ( تاج المصادر بیهقی ). || در را قفل کردن. || رسیده ساختن دانه بوسیله طبخ. ( از اقرب الموارد ). || نقطه نهادن بر نوشته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). نقطه زدن بر نوشته. ( ازاقرب الموارد ). نقطه نهادن حروف. نقطه زدن بر حرفها. ( فرهنگ فارسی معین ). نقطه دار کردن حروف را. ( یادداشت مؤلف ). || مقید کردن نوشته بنقطه و اعراب. ( فرهنگ فارسی معین ). اعجام از لغات اضداد است وهمزه در معنی فوق برای افاده سلب است یعنی ابهام وعجمه بودن کلام را با گذاردن نقطه و حرکت و اعراب زایل ساختن. ( از اقرب الموارد ). مقید کردن نبشته به اعراب و نقاط. ( یادداشت بخط مؤلف ). || ( اِمص ) نقطه گذاری. ( فرهنگ فارسی معین ). || در اصطلاح اهل فن نقطه آن است که دلالت بر حرکات و اعراب کند و غرض از اعجام آن که دلالت بر تمیز حروف مشابه کند از یکدیگر، چون : با و تا و نون. در صدر اسلام مصاحف بی نقطه و حرکات بود. نخست نقطه را علامت حرکت نهادند، بدین گونه که نقطه بر زبر حرف برای فتحه و بر زیر حرف برای کسره و پیش هر حرف برای ضمه. و پس از چندی که احتیاج به تمیز حروف محسوس شد، نقطه را به تمیزحروف تخصیص دادند و برای حرکات علائم دیگر اختیار کردند، چنانکه تا امروز متداول است. ابوحاتم سجستانی در کتاب المصاحف گوید: اگر حرفی مرفوع و غیرمنون یا منصوب و غیرمنون باشد در پیش آن یک نقطه نهند و اگر مجرور غیرمنون باشد نقطه در زیر آن نهند. و اگر منون باشند دو نقطه نهند. و گاه باشد که در نصب نقطه نگذارند که الف خود دلیل نصب است و اختصاراً آنرا ترک کنند و در نقطه نهادن باید رعایت اختصار کرد، چه اگر خواهند در آن استقصا کنند مصحف تباه گردد، چنانکه اگردر قوله تعالی : «فمثله » بر هر حرفی نقطه نهند خواندن آن صعب شود و فاسد گردد، لکن یک نقطه بر زبر میم نهند تا دلالت بر فتحه کند و یک نقطه در پیش لام تا علامت رفع آن باشد و همین اندازه برای رفع اشتباه بسنده و کافی بود و اگر در کلمه حرفی پیش آید که از علامت حرف دیگر بحرکت آن دلیل توان کرد نقطه آنرا ترک کنند، چنانکه در قوله : «و قتلوا فی سبیل اﷲ». یک نقطه در پیش قاف نهند و بر تا هیچ نقطه ننهند چون ضمه قاف دلیل کسره تا باشد، مگر آنکه تا مشدد باشد چون «و قتلوا تقتیلاً» که در زیر تا نیز نقطه نهند برای فرق بین تخفیف و تشدید. و موارد دیگر را بر این قیاس باید کرد. و همزه اگر مفتوح و غیرممدود باشد یک نقطه بر قفای آن نهند و اگر ممدود باشد یک نقطه بر آن گذارند و گاه بندرت نقطه بر بالای آن نهند و همچنین است حکم همزه ممدود و مقصور در آخر کلمه و اگر منون باشد دونقطه نهند. و چون در نقطه گذاری همزه اشکال روی دهد آنرا با «عین » مقایسه باید کرد یعنی همزه را برای تسهیل نقطه گذاری باید «عین » فرض کرد و بر طبق قواعد مذکور نقطه نهاد. ( از المصاحف سجستانی صص 141 - 147 ). وبرای تفصیل بیشتر به کتاب فوق و کتاب اتقان و تفسیرابوالفتوح رازی و النقط ابوعمرو الدانی رجوع شود.

فرهنگ معین

( ا ِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . )نقطه نهادن حروف . ۲ - (اِمص . ) نقطه گذاری .

فرهنگ عمید

عجم، مردم غیر عرب.
۱. نقطه گذاشتن بر حروف.
۲. رفع کردن ابهام نوشته ای به وسیلۀ نقطه گذاری، اعراب گذاشتن، یا تفسیر.

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) نقطه نهادن حروف نقطه زدن بر حرفها. ۲ - ( اسم ) نقطه گذاری . ۳ - ( مصدر ) مقید کردن نوشته به اعراب و نقطه . ۴ - سخن گفتن بزبان عجم . یا اعجام دال . ذال خواندن دال را ( کم )
حروف ... حروفی که شایستگی نقطه بر نهادن دارند .

ویکی واژه

نقطه نهادن حروف.
نقطه گذا
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال تاروت فال تاروت فال کارت فال کارت فال آرزو فال آرزو