سر خوردن

لغت نامه دهخدا

سر خوردن. [ س َ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) باعث مردن کسان خود شدن. به شآمت و شومی باعث مرگ کسان نزدیک شدن. ( یادداشت مؤلف ). || مأیوس شدن از کاری. سیر آمدن از آن. بی رغبت شدن. ( یادداشت مؤلف ).
سر خوردن. [ س ُ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) لغزیدن. از سطحی مایل بشیب نشسته و بزیر لغزیدن.

فرهنگ معین

( ~ . دَ ) (مص ل . ) (عا. ) دلزده شدن ، ناامید شدن .

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - لیز خوردن لغزیدن : روی یخها سر خورد . ۲ - فرود آمدن از جایی سراشیب .
لغزیدن از سطحی مایل بشیب نشسته و بزیر لغزیدن .

ویکی واژه

(عا.)
scivolare
دلزده شدن، ناامید شدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ورق فال ورق فال ابجد فال ابجد فال تاروت فال تاروت فال راز فال راز