لغت نامه دهخدا
راهداران و زعیمان ز نسا تا به رجال
بر ره از راهبران تو بخواهند جواز.فرخی.راهداران فلک بر گذر راهزنان
بفراخای جهان ژرف یکی چاه زدند.ملک الشعراء بهار. || قراسواران. ( ناظم الاطباء ). قره سواران : و استیلای دزدان تا غایتی بود که ناگاه در شب ، خانه امیری را کبس کرده غارت کردندی. و تتغاولان و راهداران زیادت از او نمیکردند. ( تاریخ غازانی ص 279 ). و ای بسا کاروان که راههای مجهول بغایت دور پرمشقت اختیار کردندی تا از دست شناقص تتغاولان راهداران خلاص یابند. ( تاریخ غازانی ص 279 ). و صادر و وارد را هرگز از دزدان چندان پریشانیی نبود که از تتغاولان و راهداران. ( تاریخ غازانی ص 279 ).
مردم چشم مرا باشد مدار از خون دل
گر نیاید کاروان بی توشه ماند راهدار.اثر شیرازی ( از ارمغان آصفی ). || گمرکچی. ( یادداشت مؤلف ). عشار. باربان. ( یادداشت مؤلف ). آنکه باج راه را بگیرد. ( ناظم الاطباء ). باجدار. ( شعوری ج 2 ورق 11 ). گمرکچی که از قوافل محصول گیرد. ( لغت محلی شوشتر ). || بمجاز، مسافر را گویند. ( از بهار عجم ) ( از ارمغان آصفی ) :
راه بربسته راهداران را
دوخته کام ، کامکاران را.نظامی. || کنایه از راهزن. ( رشیدی ) ( از انجمن آرا ). قاطع طریق و راهزن. ( بهار عجم ) ( ارمغان آصفی ). دزد راهزن و قطاع الطریق که ناگهان بر مسافرین حمله برده آنها را دستگیر کرده یا می کشد. ( ناظم الاطباء ). دزد و راهزن. ( ازبرهان ). راهزن ، یعنی آنکه باج میگیرد و پول میبرد، راه بند نیز گویند. ( از شعوری ج 2 ورق 11 ). همان راه بند. ( شرفنامه منیری ). دزد راهزن. دزد دریازن. ( لغت فرس اسدی نسخه خطی نخجوانی ) :
بدان راهداران جوینده کام
یکی مهتری بد دیانوش نام.عنصری ( از لغت فرس ).