توزع

لغت نامه دهخدا

توزع. [ ت َ وَزْ زُ ] ( ع مص ) وابخشیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). || وابخشیده شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || برخود دیدن قسمت را. ( منتهی الارب ). || تفریق کردن مال را میان خود. ( از اقرب الموارد ). بخش گرفتن. ( آنندراج ). میان خود قسمت کردن. ( ناظم الاطباء ). || تقسیم کردن مال را بر... ( از اقرب الموارد ). || بازداشته شدن. یقال : وزعه عن الامر فتوزع. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) پراکندگی وپریشانی. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
- توزع خاطر ؛ پریشانی خاطر : اگر در تدارک او اهمال رود توزع خاطر و ضمایر حاصل آید. ( جهانگشای جوینی ). از این سبب توزع خاطر و بشولیدگی ضمیر، ظاهر گشت. ( جهانگشای جوینی ).

فرهنگ معین

(تَ وَ زُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) پراکنده شدن .

فرهنگ عمید

۱. پراکنده شدن، متفرق شدن.
۲. میان خود قسمت کردن.

فرهنگ فارسی

۱ -( مصدر ) پراکنده شدن . ۲ - ( اسم ) پراکندگی . جمع : توزعات .
وابخشیدن . یا بر خود دیدن قسمت را . بخش گرفتن . یا باز داشته شدن .

ویکی واژه

پراکنده شدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انگلیسی فال انگلیسی فال ارمنی فال ارمنی فال قهوه فال قهوه فال پی ام سی فال پی ام سی