لغت نامه دهخدا
یاد نداری که هر بهاری جدت
توبره برداشتی شدی بسماروغ.منجیک.ناید زور هزبر و پیل ز پشه
ناید بوی عبیر و گل ز سماروغ.عنصری.کجا من چشم دارم در سخایت
گل و لاله نروید از سماروغ.عنصری.چو کودک سر فرودآرد بحجره بر سر حمدان
چنان گردد که پنداری سماروغ است یا جله.عسجدی.از موالید نباتی... بعضی آن است که مر او را اصلی و تخمی نیست چو کشمش و سماروغ. ( جامع الحکمتین ص 129 ). وبباید دانست که از خوردن فطر که به پارسی سماروغ گویند... زفان آماس کند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || در تداول عوام ، هر نوع قارچ خوراکی را سماروغ گویند. ( فرهنگ فارسی معین ). غارچ و چترمار. ( ناظم الاطباء ). رجوع به قارچ شود. || خاک شور و شوره زار. || زمین بی حاصل. ( از ناظم الاطباء ).