لغت نامه دهخدا
سک. [ س ُ ] ( اِ ) چوبی نوک تیز. چوبی که بر سر آن آهنی سرتیز استوار کنندو ستور را بدان زجر کنند و رانند. ( یادداشت مؤلف ).چوبی بمقدار وجبی که بر سر آن آهنی نوک تیز چون جوالدوزی استوار کنند و خربندگان بدان خر را رانند. ( یادداشت مؤلف ). || نکبت و فلاکت. ( برهان ). || مرکبی است و گویند عصاره آمله ، مقوی دل ،خوشبو. ( الفاظ الادویه ). عصاره آمله. ( از اختیارات بدیعی ) ( برهان ) ( تحفه حکیم مؤمن ) ( منتهی الارب ) ( ازآنندراج ). سک اصلی از آمله است و بعضی از مازو کنند. گرم است بدرجه اول و خشک بدرجه دوم. درد عصب را سود دارد قابض است و زداینده. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
سک. [ س َک ک ] ( ع اِ ) بند آهن و میخ. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). میخ آهنین. ( دهار ). || چاه تنگ سر. || بنای راست و درست. || زره تنگ. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ). || سوراخ کژدم. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || سوراخ تننده. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). سوراخ عنکبوت. ( اقرب الموارد ). || ناکسی. || راه بسته. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || نام نوعی از عطریات است و بعضی گویند مرکبی است که از چیزهای عفص و تلخ سازند. ( برهان ). بوی خوش. ( نصاب الصبیان ). بوی خوش که رامک سائیده و پخته و در آب خمیر کنند و به روغن خیری چرب کرده یک شب بگذارند بعد از مشک آمیخته نیک مالیده قرصها سازند ودو روز بگذارند تا سخت گردد. بعد از آن سوراخ کرده در رشته کشند و یکساله بگذارند و هرقدر که کهنه گرددنیک تر گردد و آن را سک المسک هم گویند. ( آنندراج ).
سک. [ س َک ک ] ( ع مص ) زمین کندن بآهن. || تنگ شدن سوراخ گوش. || استوار کردن چیزی را. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || از بن برکندن گوش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( تاج المصادر بیهقی ). || میخ دوز کردن در بآهن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بسر در برزدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || رفتن شکم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || انداختن شترمرغ آنچه در شکم وی باشد. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).
سک. [ س ِ ] ( اِ ) سرکه. ( رشیدی ) ( غیاث ) ( الفاظ الادویه ). سرکه ، سکبا مرکب از اوست که آش سرکه باشد. ( برهان ) :
چو با انگبین سک بوحدت نشست
بره کثرت خیل صفرا ببست.ابوالعباس.