سردمدار

لغت نامه دهخدا

سردمدار. [ س َ دَ ] ( نف مرکب ، اِ مرکب ) پاتوغدار. ( یادداشت مؤلف ). || رئیس و پیشوای مردم. ( یادداشت مؤلف ). || پلیس سرگذر. ( یادداشت مؤلف ). || نوعی دشنام که پدران و مادران به پسران ناخلف دهند. ( یادداشت مؤلف ). سخت رذل و پست. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ معین

(سَ دَ ) (ص فا. ) سردسته ، رییس .

فرهنگ عمید

۱. صاحب سردم.
۲. [قدیمی] صاحب خانقاه.
۳. [قدیمی] پاتوق دار.

فرهنگ فارسی

پاتوغدار یا رئیس و پیشوای مردم یا پلیس سر گذر سخت رزل و پست .

ویکی واژه

سردسته، رییس.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشق فال عشق فال تک نیت فال تک نیت فال جذب فال جذب فال ای چینگ فال ای چینگ