ساقط شدن

لغت نامه دهخدا

ساقط شدن. [ ق ِ ش ُ دَ] ( مص مرکب ) افتادن. فروافتادن. فرودآمدن. ساقط گردیدن. || زایل شدن. نابود شدن :
ساقط شده ست قوت من پاک اگرنه من
بر رفتمی ز روزن این سمج باهبا.مسعودسعد.|| حذف شدن. نامذکور ماندن.
- ساقط شدن بچه ؛ افتادن بچه ناتمام از شکم. ( ناظم الاطباء ). سقط شدن.
- ساقط شدن تکلیف ؛ رفع آن. چنانکه گویند تکلیف از گردن من ساقط شد.
- ساقط شدن حق ؛ اداشدن آن. ( آنندراج ) :
حق شمشیر تو ساقط نشود از سر ما
پیش خورشید نگردد عرق از سیما خشک.بیدل ( از آنندراج ) ( بهار عجم ).- ساقط شدن دولت ؛ سقوط کابینه. انحلال هیأت وزیران. معزول شدن ، از کار افتادن ، بیکار شدن و مسلوب الاختیار شدن آن. رجوع به ساقط شود.

فرهنگ معین

( ~ . شُ دَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) ۱ - افتادن . ۲ - حذف شدن .

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - افتادن فرو افتادن . ۲ - زایل شدن نابود گشتن . ۳ - حذف شدن ( اسم از دفتر و مانند آن ) . ۴ - نا مذکور ماندن ( در درج کلام ) . یا ساقط شدن بچه افتادن بچه ناتمام از شکم مادر . یا ساقط شدن تکلیف ادا شدن تکلیف رفع تکلیف . یا ساقط شدن حق ادا شدن حق .

ویکی واژه

افتادن.
حذف شدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال تک نیت فال تک نیت فال چوب فال چوب فال تاروت فال تاروت