دفزک

لغت نامه دهخدا

دفزک. [ دَ زَ ] ( ص ) گنده و سطبر. ( برهان ). ضخیم. ( فرهنگ فارسی معین ). درافص. ( منتهی الارب ). زفت. سفت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). عرطل. عرطلیل. عفاهیة. غلیظ. کهندل. ( منتهی الارب ).
- دفزک زده ؛ غلیظ و سفت شده : عجلد؛ شیر خفته یا شیر دفزک زده و جغرات شده. ( منتهی الارب ).
|| فربه. ( برهان ).

فرهنگ معین

(دَ زَ ) (ص . ) ۱ - گنده ، ستبر. ۲ - فربه .

فرهنگ عمید

ستبر، گنده، فربه، هرچیز گنده و ستبر.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - گنده ستبر ضخیم . ۲ - فربه .

ویکی واژه

گنده، ستبر.
فربه.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال تاروت فال تاروت فال اعداد فال اعداد