درحین

لغت نامه دهخدا

درحین. [ دَ ]( ق مرکب ) فی الحال. دردم. درحال. فوراً :
دشمن جاه ورا زهره و یارا نبود
کآنچه او گوید درساعت و درحین نکند.سوزنی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم