خم گرفتن

لغت نامه دهخدا

خم گرفتن. [ خ َ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) خمیدن. دوتا شدن. منحنی شدن. کج شدن. دولا شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ):
نتوانم این دلیری منحنی کردن
زیرا که خم بگیرد بالایم.ابوالعباس.بدانگه که خم گیردت یال و پشت
بجز باد چیزی نداری به مشت.فردوسی.کمان گوشه ابرویش خم گرفت
ز تندیش گوینده رادم گرفت.نظامی.اول و آخر هر ماه از آن گیرد خم.نظامی.- خم گرفتن پشت ؛ دوتا شدن. دولا شدن پشت. کنایه از پیری.

فرهنگ معین

(خَ. گِ رِ ) (مص ل . )کج شدن ، گوژ شدن .

فرهنگ فارسی

خمیدن دوتا شدن

ویکی واژه

کج شدن، گوژ شدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال لنورماند فال لنورماند فال اوراکل فال اوراکل فال نخود فال نخود فال ورق فال ورق