خفج

لغت نامه دهخدا

خفج. [ خ َ ] ( اِ ) سنگینی و گرانئی باشد که مردم را در خواب بهم رسد و آنرا بعربی کابوس و عبدالجنة می گویند. ( برهان قاطع ). خَفَج. ( ناظم الاطباء ). خفتک.
خفج. [ خ َ ف َ ] ( اِ ) خفج. خفتک. بختک. کابوس.( ناظم الاطباء ). رجوع به خفج ماده قبل شود. || خردل صحرایی که آنرا قچی گویند، آنرا بکوبند ودر ماست کنند و با طعام خورند. ( برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ). شبرق. حشیشةالبزاز . لبسان. خاکشی. خُبَّه. ( یادداشت بخط مؤلف ).
خفج. [ خ َ ] ( ع مص ) جماع کردن. || دردمند گردیدن ساق از ماندگی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).
خفج. [ خ َ ف َ ] ( ع اِ ) نوعی از بیماری شتر. || گیاهی بهاری ابلق که سپیدی آن بر سیاهی غالب باشد. || ( مص ) مبتلا گردیدن شتر به بیماری خفج. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). منه : خفج البعیر خفجا. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(خَ ) (اِ. ) بختک ، کابوس .

فرهنگ فارسی

( اسم ) سنگینیی که بهنگام خواب شخص احساس کند بختک
نوعی از بیماری شتر یا گیاهی بهاری ابلق که سپیدی آن بر سیاهی غالب باشد .

ویکی واژه

بختک، کابوس.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ورق فال ورق فال تک نیت فال تک نیت فال فرشتگان فال فرشتگان فال تک نیت فال تک نیت