خرفت

لغت نامه دهخدا

خرفت. [ خ ِ رِ ] ( از ع ، ص ) کندفهم. کندذهن. ( یادداشت بخط مؤلف ). کودن. بیحس. مبهوت. ازکاررفته. ( ناظم الاطباء ).
خرفة. [ خ ُ ف َ ] ( ع اِ ) آنچه چیده شده از میوه. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). یقال : التمر خرفة الصائم. ( از منتهی الارب ).
خرفة.[ خ َ رِ ف َ ] ( ع ص ) مؤنث خرف. زنی که از پیری عقلش تباه شده باشد. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ).
خرفة. [ خ َ رَ ف َ ] ( ع اِ ) حکایت و قصه و افسانه و داستان خوش و پسندیده و مقبول. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

فرهنگ معین

(خِ رِ ) (ص . ) (عا. ) ۱ - ابله ، نادان . ۲ - کندذهن .

فرهنگ عمید

۱. کودن.
۲. ویژگی کسی که براثر پیری، فساد و تباهی عقل پیدا کرده است.
* خرفت شدن: (مصدر لازم ) تباه شدن عقل براثر پیری.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - ابله گول نادان : (( پیری خرفت است ) ) ۲ - کند ذهن بیهوش.

ویکی واژه

(عا.)
ابله، نادان.
کندذهن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشق فال عشق فال نخود فال نخود فال فرشتگان فال فرشتگان فال ماهجونگ فال ماهجونگ