لغت نامه دهخدا
- حبل حصید ؛ رسن محکم و استوار تافته و همچنین زه حصید و زره حصید و امثال آن. ج ، حصاید.
- زرع حصید ؛ کشت دروده. محصوده.
- امثال :
الناس حصیدالسنتهم .
حصید. [ ح َ ] ( اِخ ) نام موضعی است بعراق در جزیرة. ( معجم البلدان ).
حصید. [ ح ُ ص َ ] ( اِخ ) وادیی است به شام میان کوفه و شام. و جنگی میان ایرانیان و عرب در آن رخ داده به سال 13 هَ. ق. ( معجم البلدان ). و در آن جنگ روزبه و روزمهر دو سردار ایرانی کشته شدند. وقفقاع این شعر بسرود:
ألا أبلغا أسماء ان خلیلها
قضی وطراً من روز مهر الاعاجم ِ
غَداة صبحنا فی حصید جموعهم
بهندیة تفری فراخ الجماجم ِ.