جناق

لغت نامه دهخدا

جناق. [ ج ُ ] ( اِ ) جناغ :
شمال صیت تراشد براق برق عنان
هلال زین براق تو گشت بدرجناق.سلمان ( از شرفنامه منیری ).رجوع به جُناغ شود.

فرهنگ فارسی

جناغ
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال جذب فال جذب فال ای چینگ فال ای چینگ فال تاروت فال تاروت فال پی ام سی فال پی ام سی