تنندو. [ ت َ ن َن ْ ] ( اِ ) غنده بود یعنی عنکبوت ، دیوپای نیز گویند. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 407 ). بمعنی تنند است که عنکبوت باشد. ( برهان ). تندوست. ( شرفنامه منیری ). عنکبوت. ( صحاح الفرس ) ( ناظم الاطباء ). عنکبوت باشد و آن را تننده و تندو نیز گفته اند. ( انجمن آرا ). تنند و تننده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( فرهنگ رشیدی ). تندو. ( فرهنگ رشیدی ) : ز باریکی و سستی هر دو پایم تو گویی پای من پای تنندوست . آغاجی ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 407 ). شود در پناهت چو سد سکندر اگر خانه سازم ز تار تنندو .معزی ( از فرهنگ رشیدی ).رجوع به تندو و تنند و تننده شود. || نسج عنکبوت. || نورد جولاهگان. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تننده ( اِ ) شود.
فرهنگ معین
(تَ نَ ) (اِ. ) عنکبوت ، تارتن .
فرهنگ عمید
= عنکبوت: ز باریکی و سستی هردو پایم / توگویی پای من پای تنندوست (آغاجی: شاعران بی دیوان: ۱۹۰ ).
فرهنگ فارسی
عنکبوت، کاهل وتنبل هم گفته اند ( اسم ) عنکبوت تارتن .